بسم الله الرّحمن الرّحیم
( به مناسبت سوم خرداد نوشته شد : )
مانند تکه ای ابری شدهام که در آسمان بیابانی وسیع و سوزان خود را گم کرده ! ... تشنگی امان نمی دهد ... مانده ام ببارم یا دعا کنم که بر من ببارند ! ... من تشنهام ... آی کسی هست که مرا به روزهای خوش گذشته برگرداند ...
عشقمان میکشید نعره زنان
توی میدان مین زمین بخوریم
راه دوری نمی رود ، مشتی ...
لگدی هم اگر ز « مین » بخوریم
روزهای سبزی که :
تشنگی اندکی امان می داد
شب که یکباره میرسید از راه
بر سر سفره موقع افطار
شربت عشق بود و قرص ماه
خرمشهر مان را گرفتند و خونین شهر تحویلمان دادند اّا ککمان نگزید اگر چه بهترین بچههای مان را در مسابقه فتح میدان مین از دست دادیم
جهان را آراستیم و جهانآراهایمان مرگ را زیر پا له کردند
سیم خاردار با زخمهای بدنمان آشتی کرده بود و بر روی ما لبخند می زد ولی چیزی در سینهمان بود که سرزنش یسم خاردار را هم برایمان آسان می کرد
آن روزها خدا به ما چه نزدیک بود ، خودش را به ما نشان داد و کلید شهر را دو دستی تقدیممان کرد ، ما در همنشینی شهدامان همنشین فرشتگان بودیم و لی اینک :
آسمان فرش زیر پایم بود
آه گویی فرشته بودم من
آه از نفس آه از شیطان
پنبه شد هرچه رشته بودم من
و امروز تسلیم شهر شدهایم ... شهری که از سر و رویش لبخند دشمن می ریزد ... و دارد کشف می شود تمام غیرت آن ... دارد به خاک مذلتمان می نشاند ... خونین کرده است دلهایمان را ... و ما چه بی خیال نشستیم و شعرها گفتیم ...
خدایا همانگونه که آن روز خرمشهر را آزاد کردی امروز نیز ما را آزاد کن و امام غایب از نظرمان را برسان